اقیانوس غم
ما هر روز به روز هستیم-ایمان داشته باشید
 
 
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 22:56 ::  نويسنده : علیرضا

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
يکروز تصميم گرفت ميزان علاقه‌اى که دامادهايش به او دارند را ارزيابى کند.
يکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکينگ خانه داماد بود و روى شيشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همين کار را با داماد دومش هم کرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت که روى شيشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسيد. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. امّا داماد از جايش تکان نخورد. او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم. همين طور ايستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
فردا صبح يک ماشين بى‌ام‌و کورسى آخرين مدل جلوى پارکينگ خانه داماد سوم بود که روى شيشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 16:18 ::  نويسنده : علیرضا


روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است.
مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می خواهی ؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه !
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و باقیمت دلخواه.
اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان میبینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم.

حال کدام می خواهی؟! دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش رامحکم ببستند.
سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند.
سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!
چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 16:15 ::  نويسنده : علیرضا

دو رهرو در حین سفرشان به رودخانه ای رسیدند وبا زنِ جوانی در آنجا روبرو شدندکه نمی توانست از رودخانه عبور کند،آن زن از آنها خواهش کرد اگر امکانش باشد او را به آن طرف آب ببرند.
یکی از رهرو ها مردٌد بود ولی دیگری سریعن او را روی شانه هایش گذاشت و از میان آب عبور کرد و در ساحل آن طرف رود به زمینش نهاد، آن زن از او سپاسگزاری کرد و رفت.

هم چنان که آنها به راهشان ادامه می دادند،یک رهرو حسابی فکرش مشغول و پریشان بود و نمی توانست ساکت باشد، به حرف آمد و پرسید، برادر، آموزش روحانی ما می گوید، از هر گونه تماس با زنان دوری کنی ، ولی تو آن زن را روی شانه هایت به آن سوی آب حمل کردی!

دیگر رهرو پاسخ داد: من آن دختر را تا آنسوی رود حمل کردم اما تو او را تا اینجا با خود آوردی !



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 16:9 ::  نويسنده : علیرضا

یادگیری در بی شتابی رخ می دهد!

روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوی آن ها را اذیت می کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است و در سراسر سرزمین امپراتوری کسی سریع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمی را اجرا نمی کند. به همین خاطر هیچ کس جرات مبارزه با او را ندارد. این افسر نامش "برق آسا" است و آنچنان حرکات رزمی را به سرعت اجرا می کند که حتی قوی ترین رزم آوران هم در مقابل سرعت ضربات او کم می آورند. من چگونه می توانم از خودم و حریم خانواده ام در مقابل او دفاع کنم؟!
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه او را سرجایش بنشان!"
پسر جوان لبخند تلخی زد و گفت:" چه می گوئید؟! او "برق آسا" است و سریع تر از برق ضربات خود را وارد می سازد. من چگونه می توانم به سرعت به او ضربه بزنم؟!"



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 16:5 ::  نويسنده : علیرضا

شیوانا به همراه شاگردانش در میدان دهکده قدم می زد. کدخدا خودش را به کنار او رساند و آهسته در گوشش گفت: استاد! مرد سبزی فروشی در کنار چشمه هست که احترام زیادی، خیلی بیشتر از شما، برای من قائل است. او به من می گوید بزرگ مقامو من از این گفته او احساس خوبی پیدا می کنم.اگر قبول نمی کنید بیائید تا به شما نشان دهم!
شیوانا تبسمی کرد و پذیرفت که همراه کدخدا نزد پیرمرد سبزی فروش بروند. پیرمرد تا کدخدا را دید از جا برخاست و با صدای بلند گفت: جناب بزرگ مقامبرای خرید بر من منت گذاشتند، چه می خواهید!؟
کدخدا سرمست از غرور مقداری سبزی سفارش داد و قدری هم پول بیشتر بابت تعریف و تمجید به مرد سبزی فروش داد. آنگاه رویش را به سمت مرد سبزی فروش کرد و گفت: به نظرم شیوانا هم سبزی می خواست!؟



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 15:56 ::  نويسنده : علیرضا

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد:
... با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : علیرضا
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت !

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت!

نخستین کلامی که دلهای ما را

به بوی خوش آشنائی سپرد و به مهمانی عشق برد

پر از مهر بودی

پر از نور بودم

همه شوق بودی

همه شور بودم


چه خوش لحظه هایی که دزدانه ، از هم

نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!

چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را

به شرم و خموشی – نگفتیم و گفتیم!


دو آوای تنهای سرگشته بودیم

رها در گذرگاه هستی

به سوی هم از دورها پر گشودی

....

"زنده یاد فریدون مشیری


پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 15:46 ::  نويسنده : علیرضا

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی
خدا با تو سختگیرتر می شود



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 15:36 ::  نويسنده : علیرضا
هیچوقت شخصیت خودت رو برای كسی تشریح نكن

چون كسی كه تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره

و كسی كه ازت بدش بیاد باور نمی كنه.


وقتی دائم میگی گرفتارم،

هیچ وقت آزاد نمیشی.


وقتی دائم میگی وقت ندارم،

بعد هیچوقت زمان پیدا نمی كنی.

وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی،

اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد


 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 15:29 ::  نويسنده : علیرضا

 

در انتظار شکوفایی، زیبایی و باروری!

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.....

پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.

پسر چهارم گفت: نه! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در "زمستان" تسلیم شوید، امید شکوفایی "بهار" ، زیبایی "تابستان" و باروری "پاییز" را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین؛ در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!



درباره وبلاگ


ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان می آیند، بی رنگ می مانند و بی صدا
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان طنز و آدرس raining18.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 5534
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1